زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت، زردهشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبر، گبرک، مزداپرست، بهدین، مربوط به زردشت، آیین زردشتی، دینی که زردشت، پیغمبر باستانی، در حدود قرن هفتم پیش از میلاد مسیح آورد و در عهد پادشاهان ساسانی مذهب رسمی ایرانیان بود
زَرتُشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت، زَردهُشتی، مَزدَیَسنی، مَزدَیَسنا، گَبر، گَبرَک، مَزداپَرَست، بِهدین، مربوط به زردشت، آیین زردشتی، دینی که زردشت، پیغمبر باستانی، در حدود قرن هفتم پیش از میلاد مسیح آورد و در عهد پادشاهان ساسانی مذهب رسمی ایرانیان بود
گل زرد. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از گل سرخ به رنگ زرد. رز زرد: به زرینه جام اندرون لعل گل فروزنده چون لاله بر زرد گل. عنصری. زرد گلان شمع بر افروختند. سرخ گلان یاقوت اندوختند. منوچهری. هر زردگلی به کف چراغی دارد هر آهوکی چرا به راغی دارد. منوچهری. زرد گل بینی نهاده روی را بر نسترن نسترن بینی گرفته زرد گل را در کنار. منوچهری
گل زرد. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از گل سرخ به رنگ زرد. رز زرد: به زرینه جام اندرون لعل گل فروزنده چون لاله بر زرد گل. عنصری. زرد گلان شمع بر افروختند. سرخ گلان یاقوت اندوختند. منوچهری. هر زردگلی به کف چراغی دارد هر آهوکی چرا به راغی دارد. منوچهری. زرد گل بینی نهاده روی را بر نسترن نسترن بینی گرفته زرد گل را در کنار. منوچهری
نام صحرائی در مرو: چون به ریگ رباط سیرشتر رسیدم. کاروانی مرا پیش آمد وگفتند این ریگ مروقوی است و راه بسیار غلط می شود، سعی در آن کن که در رفتن میل بطرف دست راست نمائی که بطرف دست چپ بیابان زردک است و پایانی ندارد و بیم هلاک است... قاصد به طرف بیابان زردک روان شدم. پاره ای راه رفتم، بخود آمدم. (انیس الطالبین بخاری ص 216)
نام صحرائی در مرو: چون به ریگ رباط سیرشتر رسیدم. کاروانی مرا پیش آمد وگفتند این ریگ مروقوی است و راه بسیار غلط می شود، سعی در آن کن که در رفتن میل بطرف دست راست نمائی که بطرف دست چپ بیابان زردک است و پایانی ندارد و بیم هلاک است... قاصد به طرف بیابان زردک روان شدم. پاره ای راه رفتم، بخود آمدم. (انیس الطالبین بخاری ص 216)
بمعنی زره تشت است. (جهانگیری). شخصی که دین آتش پرستی را بهمرسانید و احوال او در لغت زراتشت بخوبی مذکور شد و بعضی گویند زردشت به زبان سریانی نام ابراهیم علیه السلام است و بعضی دیگر گویند که زردشت و برزین هر دو امامان ملت ابراهیم بودند. (برهان). زردشت، زرتشت و زرهشت این سه لغت بر وزن انگشت باشد. زاردشت، زارهشت و زارتشت این سه لغت بر وزن خارپشت است. زرادشت و زراتشت، زراهشت این سه نام بر وزن چراکشت. زره دشت، زره تشت و زره هشت این سه بر وزن اره پشت آمده و زردهشت، زرتهشت، زاردهشت و زارتهشت در این چهار لغت بدال مهمله و تای فوقانی مضموم است و از آن پس ساکن باشند و آن شین معجمه و تای فوقانی آخر است و این جمله نام پسر پورشسب بن پیتراسب است که به دوازده واسطه نسبش به شاهنشاه ایران منوچهر ایرج بن فریدون منتهی شود و مادر او دغدویه هم از اولاد فریدون بوده، عقیدۀ فارسیان ایران آن است که او پیغمبر بزرگوار و حکیم ریاضت شعار بوده و بر وی نامۀ آسمانی نازل شده، چنانکه پیش از او بر پیغمبر عجم مه آباد که او را آذرهوشنگ نیز گویند و چی افرام و شای کلیو و یاسان و سایر انبیای عجم نزول نموده، همچنین بر کیومرث که او را گرشاه و گلشاه نیز گویند کتاب آسمانی فرودآمده و سیامک، هوشنگ، طهمورث، جمشید، فریدون، منوچهر و کیخسرو که حکمای کامل و سلاطین عادل بوده اند نیز کتاب داشته اند و بعد از زردشت، ساسان نخست که پسر بهمن بود از سلطنت گذشت عبادت اختیار کرد و بمقامات اعلی رسیده و درجۀ پیغمبری یافت و صاحب کتاب گردید. آخرین این طایفه، ساسان پنجم است که بعد از وفات پرویز کتاب دساتیر را که جامع کتب آنها است، ترجمه نموده و از حقایق بعضی مطالب اختیار کرده و آن را نمیرای نام نهاده یعنی باقی و جاوید و نمیرنده و هنوز در میان هست و زردشت را وخشور سیمباری گویند به معنی پیغمبر رمزگوی و کتاب زند و پازند منسوب به اوست. و آذرپژوه نام موبدی از زند و پازند احکام شریعتی زردشت را انتخاب کرده وبیرون نوشته و آن احکام ملتی مشتمل بر صد باب است وموسوم به ’صد در’ و در صفت آن گفته اند: زرادشت بنگر چه دین پرور است که در شهر علمش رد از صد در است. گویند وی از شهر اردبیل و سبلان ظهور کرده و اصلش از شهری بوده در میانۀ مراغه و زنکان که شیز نام داشته، به ری آمده و از ری رو به تختگاه شاهنشاه لهراسب و گشتاسب نهاده که آنرا ایران شهر می نامیده اند و نیشابور و ترشیز و کشمر اکنون بجای او است. پادشاه عهد بوی گرویده و دین او را قبول کرده و بعضی گفته اند قبل از ملاقات با گشتاسب شاه بخراسان رفته به بلخ در آتشکدۀ موسوم به نوبهار اعتکاف گزیده، گشتاسب او را دیده بعد از امتحان و اظهار معجزات بزرگ به او ایمان آورده، آیین او را رواج داده اسفندیار بترویج و تعیین آتشکده پرداخته تا ولایت ایتالیا آتشکده ها بر پای کرد، الا در سیستان و زابلستان که رستم زال آیین زردشت را نپسندید و این نیز سبب عداوت گشتاسب و اسفندیار با او گردید. ارجاسب نیز قبول ننموده انکار سخت گزید و بعد از سی سال از حکوت گشتاسب، ارجاسب از ترکستان بدارالملک بلخ تاخته لهراسب را بکشت و تور براتور به آتشخانه آمده زردشت را از پای درآورد. مدت عمرش هفتاد و هفت سال بوده که پنجهزار و بیست و سه سال بعد از هبوط آدم صفی علیه السلام ظهور نموده است. کتاب زند محتوی بر بیست و یک نسک است، یعنی قسمت و بهره و هر نسک را نامی معین است و چهارده نسک از این کتاب نزد موبدان دین زردشت باقی بوده که آن نیز در فتنه های ایران از میان رفته است و زند بر دو بخش است آنکه احکامش مطابق کتاب مه آباد است مه زند خوانند و آنچه مخالف بود که زند گویند و پازند شرح و ترجمه زند است و آنرا استا و ابستا و اوستا نیز گفته اند و بعضی گفته اند ابستا متن است و زند شرح است و زردشت چون عناصر و کواکب را تمجید می کرده و پیوسته در افروختن آتش و ساختن آتشکده ها ساعی بوده، عوام او را آتش پرست گفته اند و آتش را قبلۀ زردشت خوانده اند و شعرا در اشعار آورده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). اشوزردشت، پسر پورشسب از نژاد فریدون بود. آبتین که در شهر ری زائیده شده و در زمان پادشاهی لهراسب در روز خورداد و فروردین ماه از بطن دغدونام تولد شد و در زمان گشتاسب، در دین بهی به پیغمبری مبعوث گشت و در آن هنگام چهل سال از عمر وی می گذشت و زردشت اسفنتمان گویند چه اسفنتمان پشت نهم وی می باشد و نخست به شهر بلخ که در آن هنگام پایتخت گشتاسب بوده، آمده آن پادشاه با زنش کتایون و فرشوشتر و جاماسب را به کیش خود دعوت نموده و آنان پذیره شدند و چون هفتادوهفت سال به دو ماه و پنج روز کم از عمر وی گذشت به روزخیرایزد دی ماه از زخمی که از لشکر ارجاسب پادشاه توران به وی وارد آمده بود، این جهان فانی را بدورد گفت، اشوزردشت فرجودهای بسیار آشکار می کرد که از همه بزرگتر آتش برزین بوده که همیشه بدون هیزم و چوب سندل می سوخت و چون آن آتش را بر دست می نهادند... تأثیرنانموده و نمی آزارد و کتاب آسمانی اشوزردشت کتاب اوستا می باشد که زند شرح آن و پازند شرح زند است. بعضی گویند به نام زردشت دو نفر را می نامند: یکی اشوزردشت اسفنتمان پور پوروشسب از اهالی ری که در زمان گشتاسب مبعوث به پیغمبری گشت و دویمی از اهالی اردبیل که پس از زردشت اسفنتمان بوده و کیش آتش پرستی از وی پدیده آمده و این زردشت دومی نشان برای پیروان خود قرار داد که مویهای بناگوش را بگذارند بماند و بازمانده را بسترند، آنان را موی گوش گفتندی و این کلمه را تازیان معرب کرده مجوس گفتند. (ناظم الاطباء). نام مؤسس آیین ایران باستان. در فارسی بصورتهای زردشت، زرتشت، زردهشت، زراتشت، زارتشت، زره تشت، زاردهشت. زاردشت، زراتهشت، زارهوشت، زرادشت، زراهشت، زره دشت، زره هشت آمده و معمول تر از همه زردشت و زرتشت است. این نام در گاتها بصورت ’زرثوشتره’ یاد شده. در جزو دوم ’اشترا’ (بمعنی شتر) اختلافی نیست، ولی در وجه اشتقاق جزو اول سخن بسیار رفته، به احتمال قوی بمعنی زرد است و جمعاً بمعنی دارندۀ شتر زرد. نام خانوادگی او ’سپیتمه’ است که در پهلوی سپیتمان یا سپنتمان شده. در زادگاه او اختلاف است. برخی وی را از آذربایگان و برخی از ری و غالباً از شمال شرقی ایران دانند. در باب زمان او نیز سخنهای بسیار گفته شده. سنت زرتشتیان زمان او را در حدود 600 قبل از میلاد تعیین می کنند و غالب خاورشناسان همین تاریخ را با جزئی تفاوت پذیرفته اند و گروه دیگر زمان او را در هزارۀ دوم پیش از میلاد قرار داده اند. پدر زردشت ’پورشسب’ و مادر او ’دغدو’ نام داشت و او معاصر کی گشتاسب بود و گشتاسب دین او بپذیرفت. وی طبق روایت در چهلۀ دوم ارجاسب تورانی به بلخ بدست یک تن تورانی بنام ’براتروک رش’، ’برات -رش’ (تور براتور). در سن هفتادوهفت سالگی کشته شد... (حاشیۀ برهان چ معین) : یکی زردشت وارم آرزویست که پیشت زند را برخوانم از بر. دقیقی. برخیز و برافروز هلا قبلۀ زردشت بنشین و برافکن شکم قاقم بر پشت. عسجدی (از انجمن آرا). دل پر ز فضول و زند بر لب زردشت چنین نوشته در زند. ناصرخسرو (ایضاً). ای روی تو رخشنده تر از قبلۀ زردشت بی روی تو چون زلف تو گوژ است مرا پشت. امیرمعزی (ایضاً). رطل دریاصفت آرید که جام زردشت گوش ماهی است بر او آتش دل ننشانم. خاقانی. گر سحر من بر آتش زردشت بگذرد چون آب خواند آتش زردشت زند او. خاقانی. وگر قیصر سگالد راز زردشت کنم زنده رسوم زندو استا. خاقانی. آن آتشی که قبلۀ زردشت و عید اوست می دیدمش ز دور و نرفتم فراترش. خاقانی. بیا ساقی آن آتش تابناک که زردشت می جویدش زیرخاک. حافظ (دیوان چ علامۀ قزوینی ص 357). زردشت گر آتش را بستاید در زند زآن است که با می به فروغ است همانند. ؟ (از انجمن آرا). رجوع به سبک شناسی بهار و تاریخ ایران ترجمه فخر داعی و فهرست کتاب خانه مسجد سپهسالار ج 2 ص 259، کلام شبلی ص 114، حافظ قزوینی ص 357 و احوال و اشعار رودکی، تاریخ علوم عقلی ص 25، مزدیسنا، ایران در زمان ساسانیان، زردشت و زردشت بزرگ شود پسر آذرباد مهرسپندان موبد بزرگ اوایل عهد ساسانی که طبق روایت نسب وی به نه واسطه به زرتشت پیامبر می رسد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به آذرپاد شود
بمعنی زره تشت است. (جهانگیری). شخصی که دین آتش پرستی را بهمرسانید و احوال او در لغت زراتشت بخوبی مذکور شد و بعضی گویند زردشت به زبان سریانی نام ابراهیم علیه السلام است و بعضی دیگر گویند که زردشت و برزین هر دو امامان ملت ابراهیم بودند. (برهان). زردشت، زرتشت و زرهشت این سه لغت بر وزن انگشت باشد. زاردشت، زارهشت و زارتشت این سه لغت بر وزن خارپشت است. زرادشت و زراتشت، زراهشت این سه نام بر وزن چراکشت. زره دشت، زره تشت و زره هشت این سه بر وزن اره پشت آمده و زردهشت، زرتهشت، زاردهشت و زارتهشت در این چهار لغت بدال مهمله و تای فوقانی مضموم است و از آن پس ساکن باشند و آن شین معجمه و تای فوقانی آخر است و این جمله نام پسر پورشسب بن پیتراسب است که به دوازده واسطه نسبش به شاهنشاه ایران منوچهر ایرج بن فریدون منتهی شود و مادر او دغدویه هم از اولاد فریدون بوده، عقیدۀ فارسیان ایران آن است که او پیغمبر بزرگوار و حکیم ریاضت شعار بوده و بر وی نامۀ آسمانی نازل شده، چنانکه پیش از او بر پیغمبر عجم مه آباد که او را آذرهوشنگ نیز گویند و چی افرام و شای کلیو و یاسان و سایر انبیای عجم نزول نموده، همچنین بر کیومرث که او را گرشاه و گلشاه نیز گویند کتاب آسمانی فرودآمده و سیامک، هوشنگ، طهمورث، جمشید، فریدون، منوچهر و کیخسرو که حکمای کامل و سلاطین عادل بوده اند نیز کتاب داشته اند و بعد از زردشت، ساسان نخست که پسر بهمن بود از سلطنت گذشت عبادت اختیار کرد و بمقامات اعلی رسیده و درجۀ پیغمبری یافت و صاحب کتاب گردید. آخرین این طایفه، ساسان پنجم است که بعد از وفات پرویز کتاب دساتیر را که جامع کتب آنها است، ترجمه نموده و از حقایق بعضی مطالب اختیار کرده و آن را نمیرای نام نهاده یعنی باقی و جاوید و نمیرنده و هنوز در میان هست و زردشت را وخشور سیمباری گویند به معنی پیغمبر رمزگوی و کتاب زند و پازند منسوب به اوست. و آذرپژوه نام موبدی از زند و پازند احکام شریعتی زردشت را انتخاب کرده وبیرون نوشته و آن احکام ملتی مشتمل بر صد باب است وموسوم به ’صد در’ و در صفت آن گفته اند: زرادشت بنگر چه دین پرور است که در شهر علمش رد از صد در است. گویند وی از شهر اردبیل و سبلان ظهور کرده و اصلش از شهری بوده در میانۀ مراغه و زنکان که شیز نام داشته، به ری آمده و از ری رو به تختگاه شاهنشاه لهراسب و گشتاسب نهاده که آنرا ایران شهر می نامیده اند و نیشابور و ترشیز و کشمر اکنون بجای او است. پادشاه عهد بوی گرویده و دین او را قبول کرده و بعضی گفته اند قبل از ملاقات با گشتاسب شاه بخراسان رفته به بلخ در آتشکدۀ موسوم به نوبهار اعتکاف گزیده، گشتاسب او را دیده بعد از امتحان و اظهار معجزات بزرگ به او ایمان آورده، آیین او را رواج داده اسفندیار بترویج و تعیین آتشکده پرداخته تا ولایت ایتالیا آتشکده ها بر پای کرد، الا در سیستان و زابلستان که رستم زال آیین زردشت را نپسندید و این نیز سبب عداوت گشتاسب و اسفندیار با او گردید. ارجاسب نیز قبول ننموده انکار سخت گزید و بعد از سی سال از حکوت گشتاسب، ارجاسب از ترکستان بدارالملک بلخ تاخته لهراسب را بکشت و تور براتور به آتشخانه آمده زردشت را از پای درآورد. مدت عمرش هفتاد و هفت سال بوده که پنجهزار و بیست و سه سال بعد از هبوط آدم صفی علیه السلام ظهور نموده است. کتاب زند محتوی بر بیست و یک نسک است، یعنی قسمت و بهره و هر نسک را نامی معین است و چهارده نسک از این کتاب نزد موبدان دین زردشت باقی بوده که آن نیز در فتنه های ایران از میان رفته است و زند بر دو بخش است آنکه احکامش مطابق کتاب مه آباد است مه زند خوانند و آنچه مخالف بود که زند گویند و پازند شرح و ترجمه زند است و آنرا استا و ابستا و اوستا نیز گفته اند و بعضی گفته اند ابستا متن است و زند شرح است و زردشت چون عناصر و کواکب را تمجید می کرده و پیوسته در افروختن آتش و ساختن آتشکده ها ساعی بوده، عوام او را آتش پرست گفته اند و آتش را قبلۀ زردشت خوانده اند و شعرا در اشعار آورده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). اشوزردشت، پسر پورشسب از نژاد فریدون بود. آبتین که در شهر ری زائیده شده و در زمان پادشاهی لهراسب در روز خورداد و فروردین ماه از بطن دغدونام تولد شد و در زمان گشتاسب، در دین بهی به پیغمبری مبعوث گشت و در آن هنگام چهل سال از عمر وی می گذشت و زردشت اسفنتمان گویند چه اسفنتمان پشت نهم وی می باشد و نخست به شهر بلخ که در آن هنگام پایتخت گشتاسب بوده، آمده آن پادشاه با زنش کتایون و فرشوشتر و جاماسب را به کیش خود دعوت نموده و آنان پذیره شدند و چون هفتادوهفت سال به دو ماه و پنج روز کم از عمر وی گذشت به روزخیرایزد دی ماه از زخمی که از لشکر ارجاسب پادشاه توران به وی وارد آمده بود، این جهان فانی را بدورد گفت، اشوزردشت فرجودهای بسیار آشکار می کرد که از همه بزرگتر آتش برزین بوده که همیشه بدون هیزم و چوب سندل می سوخت و چون آن آتش را بر دست می نهادند... تأثیرنانموده و نمی آزارد و کتاب آسمانی اشوزردشت کتاب اوستا می باشد که زند شرح آن و پازند شرح زند است. بعضی گویند به نام زردشت دو نفر را می نامند: یکی اشوزردشت اسفنتمان پور پوروشسب از اهالی ری که در زمان گشتاسب مبعوث به پیغمبری گشت و دویمی از اهالی اردبیل که پس از زردشت اسفنتمان بوده و کیش آتش پرستی از وی پدیده آمده و این زردشت دومی نشان برای پیروان خود قرار داد که مویهای بناگوش را بگذارند بماند و بازمانده را بسترند، آنان را موی گوش گفتندی و این کلمه را تازیان معرب کرده مجوس گفتند. (ناظم الاطباء). نام مؤسس آیین ایران باستان. در فارسی بصورتهای زردشت، زرتشت، زردهشت، زراتشت، زارتشت، زره تشت، زاردهشت. زاردشت، زراتهشت، زارهوشت، زرادشت، زراهشت، زره دشت، زره هشت آمده و معمول تر از همه زردشت و زرتشت است. این نام در گاتها بصورت ’زرثوشتره’ یاد شده. در جزو دوم ’اشترا’ (بمعنی شتر) اختلافی نیست، ولی در وجه اشتقاق جزو اول سخن بسیار رفته، به احتمال قوی بمعنی زرد است و جمعاً بمعنی دارندۀ شتر زرد. نام خانوادگی او ’سپیتمه’ است که در پهلوی سپیتمان یا سپنتمان شده. در زادگاه او اختلاف است. برخی وی را از آذربایگان و برخی از ری و غالباً از شمال شرقی ایران دانند. در باب زمان او نیز سخنهای بسیار گفته شده. سنت زرتشتیان زمان او را در حدود 600 قبل از میلاد تعیین می کنند و غالب خاورشناسان همین تاریخ را با جزئی تفاوت پذیرفته اند و گروه دیگر زمان او را در هزارۀ دوم پیش از میلاد قرار داده اند. پدر زردشت ’پورشسب’ و مادر او ’دغدو’ نام داشت و او معاصر کی گشتاسب بود و گشتاسب دین او بپذیرفت. وی طبق روایت در چهلۀ دوم ارجاسب تورانی به بلخ بدست یک تن تورانی بنام ’براتروک رش’، ’برات -رش’ (تور براتور). در سن هفتادوهفت سالگی کشته شد... (حاشیۀ برهان چ معین) : یکی زردشت وارم آرزویست که پیشت زند را برخوانم از بر. دقیقی. برخیز و برافروز هلا قبلۀ زردشت بنشین و برافکن شکم قاقم بر پشت. عسجدی (از انجمن آرا). دل پر ز فضول و زند بر لب زردشت چنین نوشته در زند. ناصرخسرو (ایضاً). ای روی تو رخشنده تر از قبلۀ زردشت بی روی تو چون زلف تو گوژ است مرا پشت. امیرمعزی (ایضاً). رطل دریاصفت آرید که جام زردشت گوش ماهی است بر او آتش دل ننشانم. خاقانی. گر سحر من بر آتش زردشت بگذرد چون آب خواند آتش زردشت زند او. خاقانی. وگر قیصر سگالد راز زردشت کنم زنده رسوم زندو استا. خاقانی. آن آتشی که قبلۀ زردشت و عید اوست می دیدمش ز دور و نرفتم فراترش. خاقانی. بیا ساقی آن آتش تابناک که زردشت می جویدش زیرخاک. حافظ (دیوان چ علامۀ قزوینی ص 357). زردشت گر آتش را بستاید در زند زآن است که با می به فروغ است همانند. ؟ (از انجمن آرا). رجوع به سبک شناسی بهار و تاریخ ایران ترجمه فخر داعی و فهرست کتاب خانه مسجد سپهسالار ج 2 ص 259، کلام شبلی ص 114، حافظ قزوینی ص 357 و احوال و اشعار رودکی، تاریخ علوم عقلی ص 25، مزدیسنا، ایران در زمان ساسانیان، زردشت و زردشت بزرگ شود پسر آذرباد مهرسپندان موبد بزرگ اوایل عهد ساسانی که طبق روایت نسب وی به نه واسطه به زرتشت پیامبر می رسد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به آذرپاد شود
معروف است و آن را گزر نیز گویند و معرب آن جزر است. (برهان). گزر. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جزر. (ناظم الاطباء). گزر. جزر. اسطافیلن. استافولینس. اصطفلین. اصطفلینه. زردویه. حویج. صباحیه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فریزندی، یرنی و نطنزی ’زردک’ (حویج). (حاشیۀ برهان چ معین). - زردک بیابانی، جزر اقلیطی. جزر بری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زردک صحرائی شود. - زردک دشتی، زردک ریگی. شقاقل. (ناظم الاطباء). - زردک ریگی، آن بیخی است پرگره. شقاقل. اشقاقل. شقیقل. (از منتهی الارب). نام داروئی است که آن را شقاقل گویند. (برهان) (آنندراج). و رجوع به شقاقل شود. - زردک صحرائی، گزردشتی. جزرالبری. حویج دشتی. اسطافولینس آغریوس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به جزر و گزر شود. - زردک وحشی، حویج صحرائی. (فرهنگ فارسی معین). ، پهلوی ’زردک’ (زردۀ تخم مرغ). (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به زرده شود، خودرنگ را هم گفته اند یعنی جامۀ مله. (برهان). در تحفه به معنی جامۀ خودرنگ که درویشان پوشند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). پنبۀ زرد خودرنگ که مله نیز گویند. (ناظم الاطباء) : بگو به صوفی صاحب سماع زردک پوش که نو، کسیت نخواهد خرید کهنه مدر. نظام قاری (دیوان البسه). چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم بشد سجادۀ زردک بمر شدی اشهر. نظام قاری (ایضاً). محترم کرباس زردک بهر روی صوف شد ورنه در بازار رخت او را کجا بودی رواج. نظام قاری (ایضاً). ، مصغر زرد هم هست و آن رنگی باشد معروف. (برهان). مصغر زرد و زردرنگ و زردفام. (ناظم الاطباء) ، آب زعفران رانیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی زرتک هم آمده است که آب گل کاویشه باشد، یعنی زردآب گل کاجیره. (برهان) (ناظم الاطباء). در برهان بمعنی گل کاویشه نیز آمده که آن را زرتک نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بحیرالعصفر یا ماءالعصفر. عصفر. زردج. زرده. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) ، جانوری هم هست که گوشت او بغایت فربه و لذیذ و لطیف می باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) : صفرد، و آن مرغی است. زردچغو، چکاوک زرد. صفاریه. (زمخشری، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، نره. (ناظم الاطباء). بمجاز، قضیب. (آنندراج) : تا کس و کاسۀ تو بر طبق عرض نهم قلیه زردک دهمت جای گزر بورانی. محسن تأثیر (از آنندراج)
معروف است و آن را گزر نیز گویند و معرب آن جزر است. (برهان). گزر. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جزر. (ناظم الاطباء). گزر. جزر. اسطافیلن. استافولینس. اصطفلین. اصطفلینه. زردویه. حویج. صباحیه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فریزندی، یرنی و نطنزی ’زردک’ (حویج). (حاشیۀ برهان چ معین). - زردک بیابانی، جزر اقلیطی. جزر بری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زردک صحرائی شود. - زردک دشتی، زردک ریگی. شقاقل. (ناظم الاطباء). - زردک ریگی، آن بیخی است پرگره. شقاقل. اشقاقل. شقیقل. (از منتهی الارب). نام داروئی است که آن را شقاقل گویند. (برهان) (آنندراج). و رجوع به شقاقل شود. - زردک صحرائی، گزردشتی. جزرالبری. حویج دشتی. اسطافولینس آغریوس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به جزر و گزر شود. - زردک وحشی، حویج صحرائی. (فرهنگ فارسی معین). ، پهلوی ’زردک’ (زردۀ تخم مرغ). (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به زرده شود، خودرنگ را هم گفته اند یعنی جامۀ مله. (برهان). در تحفه به معنی جامۀ خودرنگ که درویشان پوشند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). پنبۀ زرد خودرنگ که مله نیز گویند. (ناظم الاطباء) : بگو به صوفی صاحب سماع زردک پوش که نو، کسیت نخواهد خرید کهنه مدر. نظام قاری (دیوان البسه). چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم بشد سجادۀ زردک بمر شدی اشهر. نظام قاری (ایضاً). محترم کرباس زردک بهر روی صوف شد ورنه در بازار رخت او را کجا بودی رواج. نظام قاری (ایضاً). ، مصغر زرد هم هست و آن رنگی باشد معروف. (برهان). مصغر زرد و زردرنگ و زردفام. (ناظم الاطباء) ، آب زعفران رانیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی زرتک هم آمده است که آب گل کاویشه باشد، یعنی زردآب گل کاجیره. (برهان) (ناظم الاطباء). در برهان بمعنی گل کاویشه نیز آمده که آن را زرتک نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بحیرالعصفر یا ماءالعصفر. عصفر. زردج. زرده. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) ، جانوری هم هست که گوشت او بغایت فربه و لذیذ و لطیف می باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) : صفرد، و آن مرغی است. زردچغو، چکاوک زرد. صفاریه. (زمخشری، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، نره. (ناظم الاطباء). بمجاز، قضیب. (آنندراج) : تا کس و کاسۀ تو بر طبق عرض نهم قلیه زردک دهمت جای گزر بورانی. محسن تأثیر (از آنندراج)
آب خسق باشد و خسق گل گاویشه را گویند یعنی آب گل گاویشه. (برهان) آب خسق. آب گل گاویشه. (فرهنگ فارسی معین). عصیر گل کافشه. (ناظم الاطباء) ، آب زعفران را نیز گفته اند. (برهان). آب زعفران. (فرهنگ فارسی معین). عصیر زعفران. (ناظم الاطباء) ، زرشک. (فرهنگ فارسی معین)
آب خسق باشد و خسق گل گاویشه را گویند یعنی آب گل گاویشه. (برهان) آب خسق. آب گل گاویشه. (فرهنگ فارسی معین). عصیر گل کافشه. (ناظم الاطباء) ، آب زعفران را نیز گفته اند. (برهان). آب زعفران. (فرهنگ فارسی معین). عصیر زعفران. (ناظم الاطباء) ، زرشک. (فرهنگ فارسی معین)
مرکّب از: زردشت + ی نسبت، منسوب به زردشت. پیرو زردشت. دارای آیین زردشت. (حاشیۀ برهان چ معین)، پیرو دین زردشت. بهدین. مجوس. گبر. زرتشتی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، صاحب نفایس الفنون در ذیل ’زردشتیه’ آرد: قومی از مجوس اصحاب زردشت بن نوذر است که در زمان گشتاسب ظاهر شد و مردمان را از دین صائبان بازداشت و به مجوسیت دعوت کرد. گشتاسب بدو بگروید و به زند خواندن مشغول شد و اباحت اظهار کرد. زعم ایشان آن است که زردشت پیغمبر بود. - انتهی. (حاشیۀ برهان چ معین) : بل هندویست برهمن آتش گرفته سر چون آب عیدنامۀ زردشتی از برش. خاقانی. آن مؤذن زردشتی گر سیر شد از قامت وز حی علی کردن بیزار نمود آنک. خاقانی (چ سجادی ص 498)، چند پی کار آب بر ره زردشتیان عقل که کسری فش است وقف ستم داشتن. خاقانی. ، دینی که زردشت موجد آن است. در این آیین اهورا مزدا خدای بزرگ است. هفت امشاسپندان و گروه بسیار از ایزدان (فرشتگان) مجری ارادۀ اویند. اهریمن روان خبیث است و کماریکان و گروهی از دیوان یار اهریمنند. سه رکن مهم دین زردشت: منش نیک، کردار نیک و گفتار نیک است. اعتقاد به جهان دیگر، صراط، میزان، داوری و بهشت و دوزخ در این آیین آشکار است. پیروزی از آن راستی است و انسان باید در راه این پیروزی بکوشد. (فرهنگ فارسی معین) : به باغ تازه کن آیین دین زردشتی کنون که لاله برافروخت آتش نمرود. حافظ (از حاشیۀ برهان ایضاً)، رجوع به ایرانشاه از انتشارات انجمن زرتشتیان بمبئی 1925 پورداود، و مزدیسنان صص 12- 18، تاریخچۀ زردشتیان ایران ایرج افشار، اطلاعات ماهانه سال سوم (1329) شماره 8 ص 19 به بعد، ایران در زمان ساسانیان، احوال و اشعار رودکی، غزالی نامه، تاریخ ادبیات ادوارد برون ترجمه علی اصغر حکمت، خاندان نوبختی اقبال، لباب الالباب و زرتشتی و زردهشتی شود
مُرَکَّب اَز: زردشت + ی نسبت، منسوب به زردشت. پیرو زردشت. دارای آیین زردشت. (حاشیۀ برهان چ معین)، پیرو دین زردشت. بهدین. مجوس. گبر. زرتشتی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، صاحب نفایس الفنون در ذیل ’زردشتیه’ آرد: قومی از مجوس اصحاب زردشت بن نوذر است که در زمان گشتاسب ظاهر شد و مردمان را از دین صائبان بازداشت و به مجوسیت دعوت کرد. گشتاسب بدو بگروید و به زند خواندن مشغول شد و اباحت اظهار کرد. زعم ایشان آن است که زردشت پیغمبر بود. - انتهی. (حاشیۀ برهان چ معین) : بل هندویست برهمن آتش گرفته سر چون آب عیدنامۀ زردشتی از برش. خاقانی. آن مؤذن زردشتی گر سیر شد از قامت وز حی علی کردن بیزار نمود آنک. خاقانی (چ سجادی ص 498)، چند پی کار آب بر ره زردشتیان عقل که کسری فش است وقف ستم داشتن. خاقانی. ، دینی که زردشت موجد آن است. در این آیین اهورا مزدا خدای بزرگ است. هفت امشاسپندان و گروه بسیار از ایزدان (فرشتگان) مجری ارادۀ اویند. اهریمن روان خبیث است و کماریکان و گروهی از دیوان یار اهریمنند. سه رکن مهم دین زردشت: منش نیک، کردار نیک و گفتار نیک است. اعتقاد به جهان دیگر، صراط، میزان، داوری و بهشت و دوزخ در این آیین آشکار است. پیروزی از آن راستی است و انسان باید در راه این پیروزی بکوشد. (فرهنگ فارسی معین) : به باغ تازه کن آیین دین زردشتی کنون که لاله برافروخت آتش نمرود. حافظ (از حاشیۀ برهان ایضاً)، رجوع به ایرانشاه از انتشارات انجمن زرتشتیان بمبئی 1925 پورداود، و مزدیسنان صص 12- 18، تاریخچۀ زردشتیان ایران ایرج افشار، اطلاعات ماهانه سال سوم (1329) شماره 8 ص 19 به بعد، ایران در زمان ساسانیان، احوال و اشعار رودکی، غزالی نامه، تاریخ ادبیات ادوارد برون ترجمه علی اصغر حکمت، خاندان نوبختی اقبال، لباب الالباب و زرتشتی و زردهشتی شود
مایع لزجی و کشدار و قلیایی و تلخ و مهوع و زرد رنگ (علت وجه تسمیه) که به وسیله سلولهای کبدی ترشح میشود و بوسیله مجرای صفراوی اطراف لپکهای کبدی جمع آوری و وارد مجرای کبدی میشود و از آنجا به وسیله سیستیک داخل کیسه صفرا (زهره) میگردد و انباشته میشود زرداب در کیسه صفرا و در مجاورت هوا رنگ سبز به خود میگیرد در حدود 800 تا 1000 گرم در روز صفری تولید میشود که در حدود 25 گرم آن مواد جامد و بقیه آن آب است ولی زرداب در کیسه صفرا تغلیظ شده مواد جامدش تا 150 در هزار میرسد صفرا
مایع لزجی و کشدار و قلیایی و تلخ و مهوع و زرد رنگ (علت وجه تسمیه) که به وسیله سلولهای کبدی ترشح میشود و بوسیله مجرای صفراوی اطراف لپکهای کبدی جمع آوری و وارد مجرای کبدی میشود و از آنجا به وسیله سیستیک داخل کیسه صفرا (زهره) میگردد و انباشته میشود زرداب در کیسه صفرا و در مجاورت هوا رنگ سبز به خود میگیرد در حدود 800 تا 1000 گرم در روز صفری تولید میشود که در حدود 25 گرم آن مواد جامد و بقیه آن آب است ولی زرداب در کیسه صفرا تغلیظ شده مواد جامدش تا 150 در هزار میرسد صفرا
مصغر زرد، آب زعفران زرتک، آب گل کاویشه زرتک، جامه مله خود رنگ، گرز حویج. یا تخم زردک تخم هویج. یا تخم بیابانی حویج صحرایی. یا زردک ریگی شقاقل. یا زردک وحشی حویج صحرایی
مصغر زرد، آب زعفران زرتک، آب گل کاویشه زرتک، جامه مله خود رنگ، گرز حویج. یا تخم زردک تخم هویج. یا تخم بیابانی حویج صحرایی. یا زردک ریگی شقاقل. یا زردک وحشی حویج صحرایی